درسنامه فارسی هشتم درس دوم
درسنامه درس دوم فارسی هشتم خوب جهان را ببین؛ صورتگر ماهر
پاسخ کامل تمامی تمرین ها و فعالیت های درس دوم فارسی هشتم در کلاس درس
درسنامه فارسی هشتم درس دوم
ارمغان : هدیه، سوغات و رهاورد سفر | صورتگر : نقّاش، مجسّمه ساز |
پنداری : انگار | عظمت : بزرگی |
تماثیل : شکل ها، پدیده ها | غیر : دیگران |
جثّه : بدن، پیکر | فراز : بالا |
چونان : همانندِ، مثلِ | کاکل : موی جلوی سر |
حدقه : کاسۀ چشم | کامکار : خوشبخت، در این درس زیبا و رعنا |
خطبه : سخنرانی مهم | گوارا : دلچسب |
دفع : دور کردن، راندن | میل : علاقه |
راستی را : راستی! واقعاً | نژند : غمگین، افسرده |
زر ناب : طلای خالص | نغز : خوب، نیکو |
شمایل : در اصل به معنای اخلاق ها و رفتارهاست، به معنای «چهره» نیز به کار می رود. | هِجر : جدایی، دوری |
درسنامه فارسی هشتم درس دوم
*** فایل صوتی بخش خوب جهان را ببین! ***
متن بخش خوب جهان را ببین!
اگر اندیشه ات را به کارگیری تا بتوانی به راز آفرینش پی ببری، دلایلی روشن به تو خواهند گفت که آفرینندۀ مورچۀ کوچک، همان آفریدگار درخت بزرگ خرماست.
از شگفتی های آفرینش خالق بی همتا، اسرار پیچیدۀ حکیمانه در آفریدن خفّاشان است. روشنی روز که همه چیز را می گشاید، چشمانشان را می بندند؛ زیرا خفّاش از حرکت در نور درخشان ناتوان است و تاریکی شب که هر چیز را به خواب فرو می برد، چشمان آنها را باز می کند؛ پس او در روز، پلک ها را بر سیاهی دیده ها می اندازد و شب را چونان چراغی بر می گزیند تا در پرتو تاریکی آن، روزی خود را جست و جو کند.
پروردگار، بال هایی برای پرواز آنها آفرید، این بال ها همانند لاله های گوش اند؛ بی پر و بدون رگ های اصلی، اما تو جای رگ ها و نشانه های آن را به خوبی ، می بینی. بال هایی که نه آن قدر نازک هستند که در هم بشکنند و نه چندان محکم که سنگینی کنند. در حالی که فرزندانشان به آنها چسبیده اند، پرواز می کنند. فرزندان از مادرنشان جدا نمی شوند تا آن هنگام که اندامشان نیرومند شود و بال ها، قدرت پرواز کردن پیدا کند و بدانند که راه زندگی کردن کدام است.
اکنون اگر می خواهی، در مورد شگفتی آفرینش ملخ، سخن بگو که خدا برای او دو چشم سرخ و دو حدقه، چونان ماه تابان آفرید، و به او گوش پنهان، و دهانی متناسب اندامش بخشید. ملخ، حواسی نیرومند و دو دندان پیشین دارد که گیاهان را می چیند و دو پای داس مانند که اشیا را بر می دارد. کشاورزان از ملخ ها می ترسند و قدرت دفع آنها را ندارند؛ حتی اگر همه متّحد شوند، ملخ ها نیرومندانه وارد کشتزار می شوند و آنچه میل دارند، می خورند؛ در حالی که تمام اندامشان، به اندازۀ یک انگشت باریک نیست.
به مورچه و کوچکی جثّۀ آن بنگر که چگونه عظمت او با چشم و اندیشۀ انسان درک نمی شود. نگاه کن چگونه روی زمین راه می رود و برای به دست آوردن روزی خود تلاش می کند. او دانه ها را به لانۀ خود می برد و در جایگاه ویژه، نگه می دارد و در فصل گرما برای خوراک زمستان می کوشد. اگر اندیشه کنی، از آفرینش مورچه دچار شگفتی خواهی شد!
از شگفت انگیزترین پرندگان در آفرینش، طاووس است که خداوند آن را در استوارترین شکل بیافرید؛ با بال های زیبا که پرهای آن به روی یکدیگر انباشته شده و دُم کشیده اش که آن را چونان چتری گشوده است که طاووس آن را بر سر خود سایبان می سازد؛ گویی بادبان کشتی است که ناخدا آن را برافراشته است. اگر رنگ های پر طاووس را به روییدنی های زمین تشبیه کنی، خواهی گفت: «دسته گلی است که از شکوفه های رنگارنگ گل های بهاری فراهم آمده است»، و اگر آن را با پارچه های پوشیدنی همانند سازی، چون پارچه های زیبایی پر نقش و نگار است. پرهای طاووس، چونان برگ خزان دیده، می ریزد و دوباره می روید تا دیگر بار شکل و رنگ زیبای گذشتۀ خود را بازیابد. اگر در تماشای یکی از پرهای طاووس دقّت کنی، لحظه ای به سرخی گل، و لحظه ای دیگر به سبزی و گاه به زردی زرِ ناب، جلوه می کند.
بر فراز گردن طاووس، به جای یال، کاکلی سبزرنگ و پر نقش و نگار روییده است. در اطراف گردنش، گویا چادری سیاه افکنده، پنداری با رنگ سبز تندی در هم آمیخته که در کنار شکاف گوشش، جلوۀ خاصی دارد. کمتر رنگی می توان یافت که طاووس از آن در اندامش نداشته باشد.
درسنامه فارسی هشتم درس دوم
*** فایل صوتی بخش صورتگر ماهر ***
متن شعر صورتگر ماهر به همراه معنی و دانش ادبی
راستی را، کس نمی داند که در فصل بهار | از کجا گردد پدیدار، این همه نقش و نگار؟ |
معنی : به راستی هیچ کس نمی داند که در فصل بهار، این همه نقش و نگار و گل های زیبا از کجا پیدا می شوند؟
عقل ها حیران شود کز خاک تاریک نَژَنْد | چون برآید این همه گل های نغز کامکار؟ |
معنی : عقل انسان شگفت زده می شود که چگونه از خاک تیرۀ سرد و بی روح، این همه گل های سرخ زیبا می روید؟
چون نپرسی کاین تماثیل از کجا آمد پدید؟ | چون نجویی کاین تصاویر از کجا شد آشکار؟ |
معنی : چرا نمی پرسی که این تصاویر و نقش ها از کجا پدید آمده و چرا به دنبال آن نیستی که بدانی این تصویرها از کجا آشکار شده است؟
برق از شوق که می خندد بدین سان قاه قاه؟ | ابر از هجر که می گرید بدین سان زار زار؟ |
معنی : برق (رعد و برق) از اشتیاق چه کسی این گونه قاه قاه می خندد؟ ابر از دوری چه کسی این طور زار زار گریه می کند؟
دانش ادبی : بین کلمه های «شوق و هجر» ، «می خندد و می گرید» ، «قاه قاه و زار زار» آرایه تضاد به کار رفته است. / بین کلمه های «ابر و برق» ، «خنده و گریه» آرایه مراعات نظیر به کار رفته است. / جمله های «برق قاه قاه می خندد» و «ابر زار زار می گرد» آرایۀ تشخیص به کار رفته است.
کیست این صورتگر ماهر که بی تقلید غیر | این همه صورت برد بر صفحۀ هستی به کار؟ |
معنی : آن نقّاش ماهر که بدون تقلید از کسی، این همه نقش و نگار بر صفحۀ جهان نقاشی کرده است، کیست؟
دانش ادبی : صفحۀ هستی : ترکیب اضافی (اضافۀ تشبیهی) است. عالم هستی به صفحۀ نقاشی تشبیه شده است. / بین کلمات «صورتگر، صورت و صفحه» آرایۀ مراعات نظیر به کار رفته است.
درسنامه فارسی هشتم درس دوم
درسنامه فارسی هشتم درس دوم
1. در بیت آخر شعر «صورتگر ماهر» به کدام یک از نام های خداوند اشاره شده است؟ مصوّر
2. چه شگفتی های دیگری از زندگی مورچه می دانید؟
مورچه های یک از موجودات عجیب و شگفت انگیز طبیعت هستند. آنها صدای بسیار بلندی دارند که گوش انسان توانایی شنیدن آن را نداد. مورچه ها توانایی زندگی در هر محیطی را دارند زیرا دمای محل زندگی خود (درون زمین) را خود تنظیم می کنند. مورچه ها دشمن سرسخت موریانه های هستند به همین خاطر هر کجا مورچه باشد شما اثری از موریانه ها را نخواهید دید. با وجود اینکه ذاتا حشراتی صلح جو هستند امّا به واسطۀ هوش بالایی که دارند، گاهی در صدد برمی آیند که به جای کار کردن متوسل به جنگ شوند تا بتوانند بدون زحمت زیاد از دسترنج دیگران استفاده کنند. بیش از 8000 گونه از این جانور تا کنون کشف شده است که در بین آنها گونه های خطرناک گوشت خوار هم وجود دارد. مورچه های حشراتی اجتماعی هستند که در گروه وظیفه خود را به عهده دارند. در بین مورچه ها فقط مورچه ملکه توانایی تولید مثل دارد و بقیه مورچه ها اغلب مورچۀ کارگر هستند. البته مورچه های نر هم وجود دارند سرنوشت غم انگیزی دارند که در این مقال جای بحث آن نیست.
3. چرا خداوند در قرآن کریم، انسان را به اندیشیدن در شگفتی های خلقت دعوت می کند؟ زیرا درک و فهمیدن شگفتی و اسرار خلقت، ما به شناخت هر چه بهتر و بیشتر خداوند، می رساند.
4. در بیت « کیست آن صورتگر ماهر که بی تقلید غیر / این همه صورت بَرَد بر صفحۀ هستی به کار » منظور از صورتگر ماهر کیست؟ خداوند
درسنامه فارسی هشتم درس دوم
یکی از آرایه های پرکاربرد در ادبیّات فارسی، تشبیه است و تقریباً می توان گفت کمتر شعری می توان یافت که در آن تشبیه به کار رفته نباشد. در سال های گذشته با این موضوع آشنا شده اید؛ در این درس به طور کامل آن را اد می گیریم.
تشبیه : اگر کسی یا چیزی را یه کسی یا چیزی مانند کنیم، از آرایۀ تشبیه استفاده کرده ایم. در واقع ادعای همانندی و همسانی بین دو چیز یا دو کس را تشبیه می گویند.
با تشبیه متن زیباتر می شود و می توانیم منظورمان را بهتر برسانیم.
به این دو جمله توجه کنید.
- او بسیار قوی است. (جمله ساده)
- او مانند کوه استوار است. (جملۀ تشبیهی)
هر تشبیهِ کاملی، چهار بخش دارد.
1) مشبّه | 2) مشبّهٌ به | 3) وجه شبه | ادات تشبیه |
مشبه : وازه ای که می خواهیم آن را تشبیه کنیم، مشبّه نام دارد.
مثال : پرهای طاووس، مانند دستهِ گل پر نقش و نگار، رنگارنگ است. (پرهای طاووس، مشبّه است.)
مشبّهٌ به : واژه ای که مشبّه را به آن، تشبیه می کنیم؛ مشبّهٌ به نامیده می شود.
مثال : پرهای طاووس، مانند دستهِ گل پر نقش و نگار، رنگارنگ است. (دسته گل پر نقش و نگار، مشبّهٌ به است.)
وجه شبه : ویژگی و صفت های مشترک بین مشبّه و مشبّهٌ به است. وجه شبه در واقع، دلیل و ویژگی مشترک بین این دو است.
مثال : پرهای طاووس، مانند دستهِ گل پر نقش و نگار، رنگارنگ است. (رنگارنگ، وجه شبه است.)
ادات تشبیه : به کلماتی که بین مشبّه و مشبّهٌ به، ارتباط ایجاد می کند؛ ادات تشبیه می گوییم. مانند (مثل، مانند، به سان، چون، چو، گویی، همچون و …)
مثال : پرهای طاووس، مانند دستهِ گل پر نقش و نگار، رنگارنگ است. (مانند، وجه شبه است.)
نکته : رکن اول و دوم، ارکان اصلی تشبیه هستند و نباید حذف شوند، ولی رکن سوم و چهارم گاهی اوقات ممکن است حذف شوند که خللی در تشبیه ایجاد نمی شود
مثال 1 :
دل که آیینه شاهی است غباری دارد | از خدا می طلبم صحبت روشن رایی |
مشبّه : دل / مشبّهٌ به : آیینه شاهی / وجه شبه و ادات تشبیه حذف شده است.
مثال 2 : تو مثل گلی : وجه شبه (زیبایی) حذف شده است.
درسنامه فارسی هشتم درس دوم
- دربارۀ «شگفتی های آسمان»، از منابع مناسب، مطالبی را فراهم آورید و آن را در کلاس بخوانید و دربارۀ آن گفت و گو کنید. بر عهدۀ دانش آموز
- در ابیات زیر، «خفّاش» و «طاووس» به عنوان نشانه به کار رفته اند؛ دربارۀ مفهوم نمادین هر یک از آنها تحقیق و گفت و گو کنید.
نور خورشید در جهان، فاش است | آفت از ضعف، چشم خفاش است |
خفّاش نماد انسان های ناتوان از درک حقایق است؛ انسان هایی که دنیاپرست و اسیر لذت های زودگذر هستند.
سنایی
طاووس را به نقش و نگاری که هست، خلق | تحسین کنند و او خجل از پای زشت خویش |
طاووس نماد انسان های آگاه از عیب خویش است. انسان هایی که فروتن هستند، غرور ندارند و از خود تعریف نمی کنند. امّا دیگران از خوبی آنها آگاه اند و آنها را تحسین می کنند.
سعدی
درسنامه فارسی هشتم درس دوم
1. در متن درس، کلمه هایی بیابید که یکی از حروف زیر، در آنها به کار رفته باشد؛ سپس آنها را بنویسید.
«ت، ط»، «ث، س، ص»، «ق، غ» |
پاسخ : ت : ناتوان / ط : طاووس
ث : جثّه / س : سنگینی / ص : فصل
ق : نقش / غ : چراغ
2. ارکان تشبیه را در هر یک موارد زیر مشخص کنید.
ملخ، دو پای داس مانند دارد که با آنها اشیا را برمی دارد.
مشبّه : دو پای ملخ / مشبّهٌ به : داس / ادات تشبیه : مانند / وجه شبه : برداشتن اشیا
مهربان و ساده و بی کینه است | مثل نوری در دل آیینه است |
مشبّه : خدا (حذف شده) / مشبّهٌ به : نور / ادات تشبیه : مثل / وجه شبه : نورانی بودن (حذف شده)
3. به کمک واژۀ زیر، یک تشبیه بنویسید به طوری که همۀ ارکان تشبیه را دارا باشد.
خورشید : خورشید چون چراغی از سقف آسمان آویزان است.
مشبّه : خورشید / مشبّهٌ به : چراغ / ادات تشبیه : چون / وجه شبه : آویزان بودن از سقف
4. شاعر در سرودۀ «صورتگر ماهر» به کدام پدیده های خلقت اشاره کرده است؟
فصل بهار – روییدن گل های زیبا و رنگارنگ از دل خاک تیره – رعد و برق – باران بهاری
درسنامه فارسی هشتم درس دوم
*** فایل صوتی بخش جوانه و سنگ ***
خاک تشنه تکانی خورد و ذرّات ریز آن جا به جا شدند. جنب و جوشی ناآشنا، زمین تیره را در خود گرفت. موجود تازه، سر از خاک بیرون آورد. جوانه ای در حال به دنیا آمدن بود.
جوانه تلاش می کرد سرش را از دل خاک تیره بیرون بیاورد. ذرّات سنگین خاک را کنار می زد. دستش را به دانه های شن می گرفت و خودش را بالا می کشید. سرانجام، پس از چندساعت تلاش، آرام آرام سینۀ خاک را شکافت و سرش را بیرون آورد/پیش پایش سنگ بزرگی بر زمین نشسته بود.
جوانه نگاهی به سنگ کرد؛ نفس راحتی کشید و گفت: «آه، نمی دنی زیر زمین چقدر تاریک بود!»
بعد سرش را بالا آورد و به آسمان نگاه کرد. خورشید نور گرمش را به صورت او پاشید. جوانه اخم هایش را در هم کشید. سنگ لبخندی زد و با مهربانی گفت: «جوانۀ عزیز، به سرزمین ما خوش آمدی! سال هاست که در اینجا جوانه ای سر از خاک بیرون نیاورده است!»
جوانه با نگرانی به اطراف نگاه کرد. سنگ پرسید: «به دنبال چیزی می گردی؟»
جوانه گفت: «بله، تشنه ام، آب می خواهم.»
سنگ گفت: «اینجا سرزمین خشک و بی آبی است. تو تنها جوانه ای هستی که در این سرزمین بی حاصل سر از خاک بیرون آورده ای.»
جوانه دوباره نگاه نگرانش را به اطراف دوخت و لب های خشکش را چند بار باز و بسته کرد. تشنگی او را بی تاب کرده بود. با ناراحتی گفت: «من جوانۀ کوچکی هستم. به آب نیاز دارم. اگر آب به من نرسد، از تشنگی می میرم!»
سنگ گفت: «تو جوانۀ زیبایی هستی! تو به این سرزمین بی حاصل شادی و طراوت بخشیده ای. من برای نجات تو، آب را از هرجا که باشد، به این سرزمین خشک دعوت می کنم.»
جوانه دهان خشکش را باز کرد تا چیزی بگوید امّ اندوه تشنگی و خستگی راه، او را از پای درآورده بود. سرش را روی زانوی سنگ گذاشت و بی حال و خسته به خواب رفت.
سنجاقک زیبایی بال زنان از راه رسید. بال های طریف سنجاقک در زوشنایی روز می درخشید. بالای سر سنگ که رسید، سنگ از زیر بال های او آسمان را نگاه کرد. آسمان از زیر بال های سنجاقک، آبی تر دیده می شد. سنجاقک کمی دور و بر جوانه چرخید و بعد کنار سنگ روی زمین نشست.
سنجاقک رو به سنگ کرد و گفت: «دیروز، وقتی از اینجا می گذشتم، جوانه ای در کنار تو نبود.»
سنگ گفت: «این جوانۀ زیبا، همین چند لحظه پیش سر از خاک بیرون آورد امّا تشنگی و خستگی راه، او را از پای درآورده است. اگر به او آب نرسد، در این سرزمین گرم و خشک از تشنگی می میرد. من در جست و جوی راهی هستم تا جوانه را از مرگ نجات بدهم.»
سنجاقک گفت: «تو سنگ مهربانی هستی ولی سنگ چطور می تواند به یک گیاه تشنه کمک کند؟!»
سنگ گفت: «اگر تو کمک کنی، ریشۀ خشک این جوانه سیراب می شود. من مرداب پیری را می شناسم که سال هاست در چند قدمی اینجا به خواب رفته است. سنجاقک مهربان، پیش مرداب برو و او را از خواب بیدار کن. به او بگو در نزدیکی تو جوانه ای در حال مرگ است. بگو، اگر خودت را به او برسانی، سبز می شود و همه جا را از زیبایی و عطر خود پر می کند.»
سنجاقک به هوا پرید. بال های توری اش را تکان داد و فریاد زد: «من برای جوانه آب می آورم.»
جوانه با شنیدن اسم آب، چشم هایش را باز کرد و سرش را بالا آورد و سنجاقک را، تا زمانی که در افق از نظر ناپدید می شد، نگاه کرد. بعد جوانه لبخند غمگینی زد. نور کم رنگ شادی، در قلبش جان گرفت. با خوش حالی و امید دوباره سرش را روی زانوی سنگ گذاشت و چشم هایش را بست.
سنگ با بی صبری در انتظار بازگشت سنجاقک بود. گاهی چشم های را می بست و به فکر فرو می رفت. به سبزه ها و جوانه های بی شماری فکر می کرد که پس از جاری شده مرداب، به دنیا می آیند.
هوا گرم تر شده بود. خورشید هر لحظه نور گرم و سوزانش را بیشتر بر سینۀ زمین پهن می کرد. در اطراف سنگ، همه چیز آرام بود. تنها گاهی بوته های خار، تکانی می خوردند و یا صدای خزیدن حشره ای بر زمین گرم، به گوش می رسید. سنگ خسته بود. پشتش از تابش نور خورشید گرم شده بود. چشم های را برهم گذاشت و آرام آرام
به خواب رفت امّا ناگهان از دنیای خواب و خیال بیرون آمد و دوباره به افق خیره شد. اندیشۀ تشنگی جوانه، لحظه ای او را آرام نمی گذاشت. سنگ در انتظار بازگشت سنجاقک، لحظه ها را می شمرد.
سنجاقک بال زنان خود را به مرداب رساند. مرداب آسوده و بی خیال زیر نو داغ خورشید دراز کشیده و به خواب رفته بود. کمی آن طرف تر، گیاه کوچکی از تشنگی مرده بود. دست های گیاه به طرف مرداب دراز شده بود؛ مثل این بود که در آخرین لحظه های زندگی خود می خواسته چیزی به مرداب بگوید.
سنجاقک به مرداب که از زندگی آرام و یک نواختش راضی بود، نگاه کرد. قلبش از درد فشرده شد. بال هایش را به هم زد و روی یکی از نی های درون مرداب نشست و آن را تکان داد.
مرداب حرکتی کرد و با ناراحتی گفت: «چه کسی می خواهد خواب راحت را از من بگیرد؟»
سنجاقک گفت: «دوست من! در جند قدمی تو جوانه ای در حال مرگ است. جوانه تشنه است و آب می خواهد. اگر خودت را به او برسانی، سبز می شود و همه جا را از زیبایی و عطر خود پر می کند.»
مرداب اخم هایش را درهم کشید و گفت: «من سرسبزی و طراوت را دوست ندارم! زودتر از پیش من برو تا بقیّۀ خواب های خوشم را ببینم!»
سنجاقک با غم و اندوه به مرداب نگاه کرد. مرداب دوباره به خواب فرو رفته بود. همه جا ساکت و آرام بود. تنها گاهی صدای بال زدن پرنده ای سکوت تلخ مرداب را می شکست.
سنجاقک به هوا پرید و بال زنان خودش را به جوانه و سنگ رساند. لب های خشک جوانه با دیدن سنجاقک به خنده باز شد و با خوش حالی گفت: «سنجاقک مهربان! برایم از مرداب بگو. از سرسبزی و آب بگو. آیا مرداب قبول کرد خودش را به من برساند.»
سنجاقک گفت: «اگر مرداب راه می افتاد و بر زمین جاری می شد، دیگر مرداب نبود، جویبار بود، یا ردوخانۀ قشنگی بود که طراوت و سرسبزی را به این دشت بی حاصل به ارمغان می آورد امّا مرداب گفت که طراوت و سرسبزی را دوست ندارد.»
سنگ آهی کشید و به آسمان نگاه کرد. بر زمینۀ آبی آسمان، پرنده ای در پرواز بود. پرنده آن قدر بالا بود که مثل نقطۀ سیاه کوچکی به نظر می رسید. سنگ با نگاهی غمگین او را دنبال کرد. بعد آهی کشید و با ناامیدی گفت: « بله، مرداب طراوت و سرسبزی را دوست ندارد. مرداب از جنس جویبار و رود و دریاست ولی قلبش از سنگ است. دل مرداب حتّی از بدن من هم سخت تر است. او خشک شدن جوانه ها و گل ها را می بیند امبا دستش را برای نجات آنها دراز نمی کند.»
جوانه با ناامیدی سرش را پایین انداخت. اندوه زیادی در قلب کوچکش لانه کرده بود. تشنگی داشت کم کم او را از پای در می آورد. اندوه بزرگ جوانه، سنگ را هم آزار می داد.
حشره کوچک با شتاب از کنار سنگ گذشت و خودش را در میان شاخه های یک بوتۀ خار پنهان کرد. سنگ، به نقطه ای که حشره در آنجا پنهان شده بود، خیره شد. بعد سرش را بالا آورد و به بوتۀ خار نگاه کرد. بوتۀ خار با تعجب گفت: «چرا این طور به من خیره شده ای؟»
سنگ به خود آمد و گفت: «ای بوتۀ خار! تو همیشه سرسبزی. یگو که برای ادامۀ زندگی آب را از کجا به دست می آوری؟»
بوتۀ خار گفت: «آب را برای چه می خواهی؟»
سنگ، جوانه را که بی حال و ناتوان بر زمین افتاده بود، به بوتۀ خار نشان داد و گفت: « این جوانه تشنه است و آب می خواهد. چگونه می توان ریشۀ خشک او را سیراب کنم؟»
بوتۀ خار گفت: «سال هاست که خاک شور این دشت، طعم گوارای آب را نچشیده است. در این زمین خشک نه جویباری هست، نه رودی و نه چشمه ای. ما بوته های خار، با ریشه های بلندمان آب را از دل زمین بیرون می کشیم. در این زمین خشک، گاهی جوانه ای سر از خاک بیرون می آورد ولی از تشنگی می میرد. تشنگی، جوانۀ تو را هم از پای در می آورد.»
چیزی در قلب سنگ فشرده شد. اندیشۀ مرگ جوانه، دلش را به درد آورد. جوانه که از تشنگی بی تاب شده بود، با ناامیدی خودش را به این طرف و آن طرف می کشید. ریشۀ کوچکش را برای پیدا کردن آب در دل زمین به هر سویی می فرستاد. خورشید سرش را به سینۀ آسمان تکیه داده بود و گرم تر همیشه می تابید. جوانه به سختی نفس می کشید و سنگ با اندوه بسیار به او نگاه می کرد.
جوانه آرام آرام بر زمین افتاد. انگار چیزی در دل سنگ شکست. قلبش فشرده شد. چشم هایش را بست تا مرگ جوانه را نبیند. چشم های جوانه نیمه باز بود و آخرین نگاه های خود را در جست و جوی آب به روی خاک می فرستاد. دیگر جوانه همه جا را تیره و تار می دید و تاریکی هر لحظه بیشتر می شد امّا در لحظه ای که تیرگی می خواست جوانه را برای همیشه در خود بگیرد، ناگهان رطوبت دلپذیر و گوارایی را در ریشه اش احساس کرد. سرش را بالا آورد و فریاد زد: «آب! بوی آب می شنوم!».
جوانه تکانی خورد و به جلو نگاه کرد. تیرگی از برابر چشم هایش گریخته بود و او همه چیز را به روشنی می دید. جوانه به زمین خیره شد. آب پاک و درخشانی زیر پایش بر زمین دشت جاری بود. آب به روشنی آفتاب بود و ره زیبایی زندگی.
جوانه، با بهت و حیرت به این آب دلپذیر و خنک نگاه کرد. ریشه ای را به دست جریان آب خنک سپرد و برگ های کوچکش را در آب شست. خاک تشنه، آّ را با دل و جان می مکید.
جوانه با تعجّب به اطراف نگاه کرد تا سرچشمۀ این آب دلپذیر را پیدا کند امّا ناگهان بر جای خود خشکش زد: سنگ شکافته بود و از قلب او، چشمۀ پاک و زلالی می جوشید.
درسنامه فارسی هشتم درس دوم
1.دربارۀ ارتباط معنایی این داستان با مصراع «از محبت خارها گل می شود»، توضیح دهید.
مهر و محبت، عشق و علاقه می تواند هر موجودی را به حرکت و زندگی تشویق کند. بر اساس این مصراع، محبّت حتی خار بی حاصل را به گل تبدیل می کند. با اینکه سنگ همیشه دلی نامهربان و سرد دارد، در این داستان، دلش از مهر و محبّت جوانۀ کوچک سرشار است و اشتیاقی که به او دارد، در نهایت باعث می شود بشکافد و از دل او چشمه ای بجوشد.
2. به نظر شما چه عواملی سبب گردید، از دل سنگ، چشمۀ پاک و زلال جاری شود؟ پاسخ بر عهده دانش آموز می باشد.
در حال آماده سازی
درسنامه فارسی هشتم درس دوم
خدا قوت میگم واقعا عالی هست مطالبتان بدردم خودرد
16
قسمت تاریخ ادبیات رو میشه زودتر بزارید؟!ممنون🌸
49
چشم در اولین فرصت
9